تفکر، سکوی پرواز



در پرده اول فضای اورژانس بیمارستان و انتظار خسته کننده و از طرفی بیگانگی نوجوان از خانواده مشهود است ؛ پسری که با هیجان و ولع سرگرم چت و گوشی و آنطرف تر دختری تنها و ناگهان نوجوانی که با خوردن قرص تحت تأثیر کنترل گری ها و یا سخت گیری والدین ، دست به خود کشی زده است ، همه حکایت از گسست دو نسل دیروز و امروز دارد.

نسلی که پایبند سنت ها و هنجارهای اجتماعی است و در مقابل نسلی که بیگانه از گذشته در جستجوی هویت جدید است .

گلنار نماد یک نوجوان سر به هوا و شیفته زرق و برق دنیا است، که از شدت عشق به تجملِ دنیا از همه چیز خود ، حتی خانواده و سایر تعلقات بریده است و دیوانه وار به دنبال گمشده ی شهرت یا همان شیطان دنیا ( عشق به دیده شدن ) و پز و کلاس و افاده و . است .

اینکه چرا کارگردان جنس دحتر را به پسر برای نقش اول این ماجرا داده به نظر برای جذابیت و اثر بخشی بیشترِ فیلم ااست و این رویه رایج دنیای ماست ، هر چند فیلم ساز در نقد این مشکل اجتماعی برآمده ، اما ظاهرا خود نتوانسته است از ابزارهای جذاب آن یعنی استفاده از جنسیت دختر به منظور دیده شدن بیشتر فیلم برحذر باشد.

باور غلط گلنار ،که بینشِ برآمده از رسانه های امروز ، بخصوص رسانه های مجازی می باشد ، آنچنان نوجوان امروز را غرق در حسرت نداشته ها کرده که برای خودش و همه کسانی که در حلقه اطراف او هستند ایجاد مشکل کند و به تعبیری با جانمایی بازجویی ها در لابلای فیلم همه را در شکل گیری وضعیت موجود مسئول و پاسخگو می داند ،گلنار نماد شخصیت نوجوانی ، نترس و تاحدی آمیخته با بی باکی احمقانه که ناشی از باد مغزی و یا غرور و اعتماد به نفس کاذب ایشان است .

نکته دیگر اینکه نوجوان امروز بخاطر عشق ورزیِ غیر عادی به تجملات دنیا ، دچار فشار عصبی خاص و پر خاشگری ستیز جویانه با هنجارها و افرادی که در نقطه مقابلشان قرار می گیرند برمی خیزند.

نادر یا همان راننده دلسوز با تفاوت سنی بالا نسبت به گلنار و تفاوت فاحش نظام ارزشی اش با گلنار ، درک و همراهی خوبی از خودش و بطبع پیوند موثری با گلنار برقرار می کند اما وقتی سطح نیاز مادی و صرفا احساسی این قشر را می بیند و به شدت از کمی بودن و کودکانه بودن این نیازها مانند عکس گرفتن با فِراری و عمل دماغ به مدل سر بالا و یا خوردن استراگانوف و . را می بیند به شدت غصه دار میشود .

تنابنده که در سایر فیلم ها نقش یک پدر دلسوز و مهربان را همیشه ایفا می کند اکنون از داشتن خانواده محروم ودر حسرت نداشتن آن است ، خانواده یک حقیقت عینی و برخورداری از آن یک لذت واقعی است که نادر به خاطر دلایل نامعلوم و شاید مشکلات مالی از آن محروم است ، او نماد یک مرد سالم و مومن و البته ناتوان از اصلاح وضعیت جامعه می باشد ، هر چند به نظر ساده و معمولی و بدون شعار و پرسیژ مدعی گونه ی یک فرد انقلابی و رزمنده است، اما به شدت دلسوز و مهربان و اهل تقواست ، شاید این نقد به فیلم ساز وارد باشد که باور دینی و نگاه انقلابی و رزمنده بودن با بی تفاوتی در برابر هرزگی سازگار نیست ، باز در اینجا این نقد به فیلم ساز وارد می شود که او مدل دین دارانه عامه پسند و به اصطلاح مشتری پسندی را به منظور جذب تماشاچیان به پای پرده سینما به نهمایش گذاشته است و از طرفی ممکن است او صرفأ بخشی از واقعیت موجود جامعه را منعکس می کند ؛ جماعت رزمنده و جانبازی که پس از جنگ به حال خود رها شده اند و آنان بی ریا به دنبال کسب نان حلال افتاده اند و تنها توان و همت خود را مصروف نگه داشت تتمه ایمان خود مینمایند.

نکته ی قابل ذکر و برجسته که احتمالا مد نظر فیلم ساز بوده ، اشاره به شاخصه های مردانگی واقعی در شخصیت نقش نادر است ؛ یعنی یعنی همان راننده که به رغم سادگی و بی طبقگی اجتماعی خودرا به درجه بالایی از خود سازی رسانده است ، به گونه ای که توانسته خود را از فریبنده ترین و پر جاذبه ترین سوژه جامعه یعنی جاذبه جنسی حفظ نماید ، نادر با دسترسی بالا به نِ بی قید و بند یا همان جاذبه های جنسی ، نه تنها تلاشی برای بهره مندی ندارد ، بلکه اساسأ تمایل و رغبتی هم از خود نشان نمیدهد . و این رفتار می تواند نمود خوبی از معرفی یک انسان تعلیم آموخته از فرهنگ دفاع و شهادت به مخاطب باشد .

مطلب دیگری که در لابلای محتوای فیلم مورد اشاره است اینکه ثروت اندوزی و برخورداری های نامتعارف ، انسان را به کمند شیطان و یا همان هرزگی مبتلا می کند که به دو نمونه از آن اشاره می شود ؛ صاحب نمایشگاه خودرو با وجود سن بالا و تجربه های تلخ ، همچون یک کفتارِ هرزه در کمین دختران آسیب دیده به لحاظ بینشی و اجتماعی است ، تا از آنها بهره گیری جنسی کند و در مقابل شاگرد نمایشگاه با بضاعت مالی و طبقه پایین اجتماعی با وجود تجرد و جوان بودن از کنار این موضوع با حریت می گذرد و یا نادر راننده آژانس ، زن رو پسی رابه منزل اعیانی مردی می رساند که اتفاقا از مکنت دنیا بی نیاز و به شدت پول داراست ( این سطح بالایی مالی را از منطقه جغرافیایی ست و متراژ و نمای ساختمان میشود فهمید ) اما این رزمنده یا بازمانده از جنگ بی هیچ نگاه ناپاکی یا دلسوزی تمام به آنان خدمت می کند ، آنهم بدون هیچ چشم داشتی .

فیلم ساز آنچنان نادر یا همان رزمنده را در قالب یک مرد ساده راننده تصویر پردازی می کند که الهی بودن و با تقوا بودنش باور پذیر نیست .

او یک مرد غیرتی است که دختر مردم را ناموس خود می داند و از اینکه یک بچه پولدار خوش گذران او را طعمه خود سازد به شدت دچار غصه و درد می شود.

در چند نما از نادر و دوستش در پشت ظاهر ساده و خاکی و زمین گیر شده اش ، نشان میدهد که اتفاقا توان و رابطه انجام برخی امور را به خوبی دارند و با یک تماس اطلاعات کامل و دسترسی به چیزی را که بخواهند دارند ، اما این قابلیت را نه به نفع خود بلکه به نفع جامعه و مردم به کار میگیرند .

اما خب نسل امروز ، نسلی که شیفته زرق و برق دنیا شده را حریف نیست ،نسل راننده پاک وقتی می بیند کشور و ناموس ایرانی را با چنگ و دندان از نگاه هرزه دشمن حفظ کرده اما اکنون بواسطه شبیحخون فرهنگی ، دختران ون جامعه با میل و اشتیاق به استقبال همان نگاه هرزه می روند برایش خیلی درد آور و کشنده است .

هرچند استیصال فرهنگی ما به حدی رسیده که نادر همان رزمنده دیروز با دست خودش زنی را برای فاحشگی به مقصدی رساند از درد می سوزد ، اما کاری از دستش برنمیاد.

نوجوان امروزی آنچنان به خواسته های فانتزی خود وابسته است ، که نمی تواند به هیچ هنجار ارزشی و اخلاقی پایبند بماند ، گلنار به عشق سجاد که نماد یه بچه پولدار و تازه به دوران رسیده است ، حاضر است از خانواده بگذرد و چشم و گوش بسته ، خود را در اختیار او قرار دهد و حتی در مقابل نادر که اینهمه به او خدمت کرده بی احترامی کند.

هر چند فیلم با نتیجه اخلاقی تلخ و ناگواری یعنی مرگ دخترک بی نوا (گلنار) به پایان رسید ، اما به معتقدم با یک پایان اخلاقی و انسانی و اثر بخشی خوب اجتماعی قصه گلنار به سر رسید .

به شخصه تا زمان حادثه مرگ گلنار مدام دلشوره داشتم که فیلم با یک جنایت و یا تجاور گروهی و . ختم می شود . مثلأ می شد قصه به همین جا یعنی رسیدن گلنار به فِراری و همراهی با سجاد ختم شود ، که البته بدترین شکل ممکن بود . یا گلنار با سجاد میرفت و پس از سوء استفاده و بهره جنسی از گلنار او را رها و یا به قتل می رساند ، که باز بد بود و احساسات و روح دختران را خراش داده و به نوجوان و مخاطب ، حس مصرف شدگی و رها شدگی و بی خود بودن را القا می کرد و از طرفی قِشر مرفه و پولدارِ خوشگذران بی درد ، قِسر در میرفت و چه بسا مبانی اعتقادی مخاطب را به هم می ریخت . اما با حادثه و تصادف مرگبارِ گلنار و سجاد ختم شد و به نظر انتخاب این سناریو برای پایان غصه اثر بخشی بهتری دارد ؛ یعنی نشان داد آخر این ماجرا تباهی و نیستی است ، چه آنان که از آلاف و اُلوف باد آورده خود صرفأ به منظور عیش و نوش و لذت طلبی حیوانی (حتی با استثمار دیگران) در فکر گذران زندگی بدون فلسفه انسانی در دنیا هستند و چه آن جماعتی که در عین نداری در حسرت داشته های دیگران دیوانه وار به هر قیمتی در صدد تصاحب به آن هستند.

در این فیلم صحنه حزن انگیزتری را پس از حادثه مرگ گلنار در پرده آخر به نمایش می گذارد و آن اینکه وقتی نادر برای اعلام خبر مرگ گلنار به خانواده او مراجعه میکند ، نه تنها احساس دلتنگی نمیکنند ، بلکه اساسا وجودش را انکار میکنند ، در واقع اصلی ترین عامل انحراف نسل جدید و سقوط این گروه به وادی سوء استفاده  توسط گرگهای جامعه ، گسست رابطه ها در خانه و خانواده است ، وجود تنش در خانه و بیگانگی والدین با فرزندان منجر به احساس بی کسی و بی پناهی آنها شده و در نتیجه جایگزینی عشق های سرد و کشنده به جای عشق خانواده خواهد شد .

در پایان این تحلیل و بررسی به نظر می آید در انتخاب نام برای نقش ها نیاز به دقت بیشتری بود ، همانطور که در انتخاب چهره کریه و ناپسند برای نقش پسر پولدار و خوش گذران (سجاد) دقت خوبی صورت گرفته ، بهتر بود نامی غیر از سجاد که نماد عبودیت و بندگی و دین داری است برای این نقش منفی به کار گرفته میشد .

و از طرفی اسم انتخاب شده برای نادر که اتفاقا جزو نوادر جامعه است با توجه به نگاه دیندارانه اش و سوابق جبهه و جنگ و باور مذهبی اش بهتر بود ، نام دیگری یا همان سجاد بر او می نهادند .

 

غرق در سپیدی معرفت باشید

علی اشرف تیموری تبار


علیرضا داوود نژاد فیلم ساز معروف و کارگردان خوش نام سینما ، که بیش از 4 دهه در این عرصه فعال می باشد . او دارای یک خانواده کاملأ هنری و سینمایی است ؛ مادر بازیگر ، دختر و پسر و حتی برادر ، همه فعال در عرصه بازیگری و سینما می باشند . متولد 1332 و هم ماه نگارنده در تولد ، یعنی اردیبهشت ماه می باشد. او از سال 1351 یعنی در حالی که 19 سال داشت فعالیت هنری و رسمی و موثر خود را آغاز کرد و با نوشتن فیلم عطش در سال 1351 رسما خود را به سینما معرفی کرد و پس از نوشتن چند فیلم نامه ، اولین اثر هنری و حرفه اش را در سال 1354 به نام نازنین خلق نمود .

جمعأ 21 فیلم را کارگردانی نموده و 16 فیلمنامه دیگر در سوابق هنری او ثبت گردیده است .

اینجانب بواسطه فیلم فِراری و توفیق نقد وبررسی آن با جناب داوود نژاد آشنا شدم ، پس از نقد فیلم فِراری و محتوای پر از دغدغه آن نسبت به فیلمساز کنجکاو شدم و برای بررسی محتوایی بهتر و تفسیر و تبیینِ موثر، به سراغ آثار پیشین داوود نژاد رفتم ، تولیدات او را تا اولین اثرش ، یعنی نازنین تا سال 54 تعقیب نمودم، و روحیات ثابت و دغدغه های ریشه دار او در فیلم فِراری را ،در نازنین هم مشاهده کردم ، لذا تصمیم گرفتم تمامی تولیدات او را عمیق تر و دقیق تر ببینم و نقد و تحلیل نمایم.

نوشتار حاضر به بررسی فیلم نازنین ، با بازیگری خانم گوگوش و چنگیز وثوقی ، اولین فیلم داوود نژاد و در عنفوان جوانی یعنی 22 سالگی می پردازد.

طرح کلی فیلم به غصه دختری یتیم ، نیِّر با سرپرستی عمه اش عفت می پردازد که باردار می شود و به ناچار به تهران فرار می کند و ماجراهایی که در سر راهشان قرار می گیرد ، ابتدا به اصرار مرتضی همسر نیّر ، بنای سِقط جنین را دارند ، اما با بروزِ جریاناتی و البته اصرار و علاقه خاصِ نیّر ، کودک را نگاه می دارند و گسترش عائله می دهند.

آنچه در سکانس های ابتدایی فیلم نمود دارد ، خبر از حسرت و عقده ی نداشتن است ؛ نیّر و عمه اش عفت ، به واسطه فضای حاکمِ سنتی آن روز ، در حسرتِ شوهر و چشم انتظارِ خواستگار و نهایتا بهبودِ شرایط و فرزنددار شدن و مادری هستند ، این حسرت تا سکانس پایانی در کل روندِ داستان روی پرده نمایش حضور دارد .

هر چند در کنار این حسرت ، حسرت های دیگری ، از جمله حسرت نداشتن فرزندی صالح در فریادهای پدر مرتضی نمایان است ، مادر مرتضی در حسرت داشتن خانه آرام و رابطه خوب پدر و فرزند می سوزد ، یا شیر خان که در حسرت نداشتن یک همدم و یک شریک زندگی به عفت بدریخت و بداخلاق پناه برده است.

آنچه نیّر را مشتاق رابطه می کند ، حسرتِ داشتن فرزند است ، این حسرت آنچنان در وجود نیّر عمیق است که مدتها با قرار دادن بالش در زیر لباسش ، ادای نو عروسان باردار را در می آورد و حتی بارها بخاطر این رفتارش ، مورد شماتت عمه اش عفت قرار می گیرد.

و نهایتا عفت ، که بخاطر نداشتن قیافه و اخلاق و حتی خانواده، از فرصت ازدواج ، محروم و در حسرت آن می سوزد .

آنچه در فیلم های داوود نژاد مشترک است ، ریشه گرفتن و شکل گیری داستان در یک شهرستانِ محروم و اوج گرفتن آن و حل و ادامه ماجرا در تهران می باشد.

سوژه تکراری فرارِ دخترانِ ساده شهرستانی با عناوین مختلف و تعقیب آرزوهایشان در تهران در بسیاری از آثار داوودنژاد مشهود است ، و به نظر ایشان ظرفیت فرهنگی و فنی برای ادامه کار در محل شروع نمیبیند و یحتمل علاقه ی خاصی به گِره زدنِ سوژه ها و غصه ها به پایتخت دارد . در واقع تهران را محل تخلیه بارِ اصلی فیلم نامه یا حتی ویترین و جلوه اصلی فیلم خود می نماید . هر چند باید به صراحت بیان نمود که این سوژه پر تکرار (آغاز فیلم به صورت سرد در شهرستان و اوج گیری آن در تهران ) موضوعی است که کمتر فیلمسازی از ظرفیت آن چشم پوشی نموده است .

داستان فرار یا هجرت یک شهرستانی ساده به تهران ( البته جناب داوود نژاد بیشتر روی جنسیت مونث مانور می دهد ) با دیالوگ های ساده ی خود و تعقیب آرزوهایش به هر کجا و نا کجا آباد ، روایت ثابت جامعه ن ایرانی است ، آرزو هایی که گاها برای دستیابی به آن حتی یک برنامه مدون و اندیشه ی خردورز ، طرح نگردیده است و البته باید اعتراف کرد که حقیقت اجتماعی جامعه ما نیز جز این نیست ، و نهایتا نیز خود را به دست سرنوشت می سپارد ، هر چند در رویای مادر شدن و داشتن فرزند می باشد ، اما تسلیم روزگار است و نداشتن یک حامی و پشتیبان و یا همان خانواده پاشنه آشیل اوست و به شدت در معرض آسیب قرارش می دهد.

داوود نژاد از ابتدا دغدغه خوبی را در جا انداختن اهمیت خانواده و توجه دادن به آثار شوم و عوارض بد اجتماعی مشکل دار بودن خانواده به خرج داده است و این نکته از خصوصیات خوب این فیلم و برخی آثار دیگر این کارگردان است .

شاید اگر نیّر در یک خانواده نرمال و تحت سر پرستی والدینی بی تنش و غیر عُقده ای بزرگ می شد ، مسیر بهتری را طی می کرد و اینگونه در طوفان حوادث و مصائب گرفتار نمی شد .

این فیلم در نگاه اول اجتماعی و خانوادگی است ، اما ساختار کلی آن سرشار از اعتراض به جامعه و مدیریت ناهنجار آن است ، که به نمونه هایی از این دست اعتراضات و شورشهای هنری داوود نژاد به اوضاع بد جامعه آنروز اشاره می گردد.

1. رها بودن فرهنگ جامعه و نبود نظامِ تربیتی ، از جمله شیوه زندگی نیّر و عفت و رابطه ، و رفت و آمد گاه و بی گاه با شیر خان .

2. گسست نسل ها ، حتی در جامعه سنتی آنروز ، مانند ؛ نبود رابطه معنادار و هنجار مابین نیّر و عفت ، مرتضی با والدینش .

3. ناهنجاری عمیق خانوادگی که علاوه بر نیّر و عفت ، مرتضی و والدینش شامل ؛ دوست مرتضی یعنی کاظم وهمسرش هم می شود .

4. بی تعهدی و مسئولیت ناپذیری در جامعه ؛ عدم قبول مسئولیت متعهدانه عفت در حمایت از نیّر (برادرزاده اش) ، عدم پایبندی مرتضی به تعهد سربازی و فرار به هر بهانه ی واهی ، عدم پذیرش مسئولیت ایجاد فرزند تحت رابطه نا مشروع توسط مرتضی .

5. دوره طولانی مدت سربازی مرتضی و عدم توان ایجاد دلگرمی برای سربازان و وضع جرائم سنگین برای مرتضی ، شاید انعکاس بی عدالتی حاکمیت باشد ، هر چند بعید است که داوود نژاد قصد انعکاس چنین منظوری را داشته باشد و احتمالا دوره طولانی سربازی مرتضی ، بیشتر به خاطر جذابیت موضوع و القاء بی انضباطی شخص مرتضی طرح گردیده است.

کارگردان روند سرشار از بی تعهدی داستان را با یک تلنگر تلخ ( مرگ کاظم ) اصلاح می کند ، مرتضی که با هوس رانی ، عامل ایجاد فرزند ناخواسته شده بود ، از روی بی تعهدی اصرار دارد تا او را سقط کند ، اما تحت تأثیر مرگ ناگوارِ کاظم ، تغییر رویه داده و تصمیم می گیرد تا فرزند را حفظ کند و نهایتا پایبند خانواده می ماند .

تلنگری اثرگذار ، تلخ و پرهزینه به لحاظ عاطفی ، که در بسیاری از آثار ایشان و دیگر فیلم سازان مورد استفاده قرار می گیرد .

مشکل بزرگ به اعتقاد اینجانب ندیدن و نبودن خداست در زندگی که باعث این همه مشکل گردیده است ، مشکل افسار گسیختگی جامعه ، بی تعهدی والدین به فرزندان و امانتی که در دستشان است ، بی احترامی فرزندان به والدین ، رابطه نامشروع ، بی مسئولیتی و تمایل به سقط جنین ، اعتیاد ، فرار از سربازی و حتی احساس بی پناهی و بی کسی که نیّر و عفت و شیر خان و بقیه دارند . اگر باور به خالق و دستِ حمایت گر او در دل و ذهن ما

 

 حاکم باشد ، بلاشک بخش اعظم این مصائب ، حل و فصل خواهد شد .

آقای داوود نژاد داستانش را در میانِ احتمالات و گزینه های مختلف ، الحق و الانصاف با بهترین احتمال و گزینه ختم می کند .

هر چند پرهزینه ، اما ختم به خیر میکند ، مرگ کاظم و بی خانمانی همسرش هزینه کمی نبود ، اما خرج عاقبت به خیری و استحکام زندگی نیّر و مرتضی شد .

نکته مهم دیگری که باید به آن اشاره کرد ، نگاه غیر مبتذل داوودنژاد و عدم استفاده از فحشا در این فیلم است .

این فیلم در اوج فیلم فارسی ساخته شده است ، اما خوشبختانه از رقص و برهنگی و ابتذال رایج خبری نیست .

و اگر کسی سال ساخت آنرا نداند گمان میکند که در سالهای آغازین انقلاب ساخته شده است .

در پایان باید اشاره کرد که ابهامات زیادی در فیلم وجود دارد ، که البته با احتساب تجربه اولِ کارگردان ، قابل اغماض است .

اینکه پدر و مادر نیّر چه بلایی سرشان آمد ؟ اینکه سربازی مرتضی به فرجامی میرسد یا نه ؟ و . از ابهامات این فیلم است .

باید گفت داودنژاد با تجربه چند دهه فیلم سازی در حل این مشکل همچنان ناتوان است ، به عنوان مثال ؛ بازجوئی ها گاه و بیگاه و دستگیر افرادی در داستانِ فیلمِ فِراری ، نمونه بارز آن است ، در صورتیکه هرگز نقش و تاثیری و فرجامی در فیلم نداشت و در ذهنِ مخاطب ، دلیل و غایتِ جانمایی آن در فیلم بی جواب ماند .


قدغن دومین کار حرفه ای داودنژاد ، فیلمی که بخاطر مصادف شدن با دوران مبارزات انقلاب و پیروزی انقلاب اسلامی هرگز فرصت اکران و نمایش نیافت.

نام قدغن هیچ نقش مفهومی و ارتباط محتوایی با فیلم ندارد ، همانطور که در اثر قبلی نیز ( نازنین ) ردپایی از تناسب نام با فیلم نامه پیدا نشد ، و حرفه ای تر آن است که مخاطب فیلم با درک وخوانش نام فیلم ، به یک فهم اجمالی از سوژه فیلم برسد .

اما قصه فیلم عبارت است از رفاقت 3 دوست قدیمی اهل بوشهر با سرنوشت شومِ یکسان ، عبدالله که با پسرش محمد زندگی میکند و بزرگ تر از همه است تحت تأثیر خیانت همسرش که از قضا بسیار دوستش می دارد و به رغم اینکه در گذشته کشتی گیر قهاری بوده به کنج خانه و میگساری خزیده ، دیگری امیر که بی کار و علاف است و در عشق پنهان به مهرو خواهر غلام می سوزد و نفر سوم غلام ، تنها فردِ متأهل این گروه و کارگر ساده در یک آپاراتی و شرکت فیلم سازی است ، اما گرفتار زنی بد زبان و بد خلق و بلند پرواز گردیده و تنها مأمن آنها همان گروه دوستی 3 نفره است که بناچار شبها را به هم نشینی و میگساری و رقص و مردم آزاری می پردازند .

صاحب کار غلام یا مدیر عامل شرکت فیلم سازی با 3 نفر از رفقایش ، زن غلام را هتک حرمت می کنند ، غلام و دوستانش هم اورا می کشند و از طرفی عبدالله ، بواسطه محمد پسرش ، زن سابقش را در شهرنو در حال تن فروشی پیدا می کند و به قتل می رساند و هر سه متواری و به زادگاه خود بوشهر باز می گردند ، آنها به اتفاق به خانه دوستِ مشترکشان که اتفاقا پلیس بود پناه می برند ، ناغافل گرفتار و در درگیری کشته می شوند ، زن غلام در تهران با دو بچه آواره می ماند و تنها خوش بخت شدگان این غصه محمد ، پسر عبدالله و مهرو دختر غلام است که از کشور فرار می کنند و باهم ازدواج می کنند.

اما بررسی و تحلیل فیلم :

فیلم قدغن هر چند هیچ جذابیتی داستانی نداشت ، اما پر بود از جذابیتهای مفهومی .

یکی از جذابیتها ، پر رنگ کردن مراحل لوطی گری و رفاقت های رویایی که شاید نمونه آنرا در جامعه نتوان یافت.

این رفاقت ( دوستی عبدالله ، امیر و غلام) آنچنان عمیق است که با هم دست به قتل می زنند و بخاطر رفیق جان می دهند و شریک جرم قتل می شوند و حتی بخاطر رفیق ، عشقی را در آن می سوزند به یک باره رها و فراموش می کنند .

مدیر عامل شرکت ( با بازی فتحلی اویسی ) ، غلام را برای خدمت در یک بزم شبانه به خانه اش فرا می خواند و غلام نیز همسرش قدسی را برای کمک و انجام کار آشپزخانه با خود به خانه مدیر عامل می برد ، زیبایی قدسی در چشم میهمانانِ مستِ مدیر عامل ، قابل گذشت نیست و با این سوءتفاهم که احتمالأ خود غلام عمدأ قدسی را برای گرم شدنِ بزم شبانه وگرفتن ارتقاء شغلی به منزل ارباب آورده ، نقشه شومی می کشند که غلام را دنبال نخود سیاه و آوردن تریاک فرستاده و سپس حرمت او را لکه دار می کنند.

اما لکه دار شدن ناموس غلام بر 3 رفیق سخت و گران می آید و هر سه دست به قتل مدیر عامل می زنند . هم زمان ، محمد پسر عبدالله خبر می آورد که مادرش که سالها پیش در پی هوس با مردی از خانه گریخته ، اکنون در شهرِ نو به روسپی گری می پردازد و عبدالله ( با بازی داوود رشیدی ) با نظرِ موافقِ محمد پسرش و دو دوست دیگرش ، عشق سابق و همرش را به قتل می رساند و همگی متواری می شوند که ادامه آن شرح خاصی ندارد.

فیلم قدغن عمیقا شرح درد و مشکلات اجتماعی را به تصویر می کشد . هر چند باید گفت زبان این هنرمند تند وگزنده است و بیشترِ تلاشش بر توجه دادن به نیمه خالی لیوان است. این موضوع را می توان در قیاس با آثار سینمایی آنروز مشاهده کرد. فیلم های فارسی آنروز غالبأ تصویر زیبایی از شهرهای شمال و تهران نمایش می دادند ، اما در فیلم قدغن اثری از زیبایی های رامسر و زرق وبرق های شهر تهران نیست و واقعیت عینی تری به نمایش گذاشته می شود و این خبر از ذهن منتقد فیلم ساز می دهد.

و البته باید گفت که داوود نژاد ، استاد نمایش تضادهاست ، عبدالله ، غلام و امیر سه جوان بدبخت که از روی گرفتاری و مشکلاتِ نکبت بار زندگی ، از جمله بیکاری و بد بیاری خانوادگی ،تن به میگساری های شبانه و مردم آزاریهای ناشی از مستی آبجو داده اند ، اما در مقابل از رفاقت و وفاداری به هم در غایت لذت و خوشی هستند، به گونه ای که تماشاگر نیز جذب این دوستی پر از مهر و وفا و مرام می گردد .

کارگردان در فضای تضاد فیلم ، جامعه ای سرشار از هرزگی ونگاه آلود به نمایش می گذرد ، اما در مقابل انعکاس معرفت و نجابت را به تصویر می کشد، امیر در عشق وصال مهرو بی قرار می شود ، اما نگاهش جز پاکی نیست و به محض اطلاع از مهرِ مهرو به محمد (فرزند عبدالله) با نمایش رفتار ایثار گونه به علاقه و عشق خود لجام می زند و برای ازدواج و وصال این دو جوان پیش قدم می گردد.

هر چند در اینجا باید اشاره کرد این فیلم یکی از آثار پر نجابتِ تولید شده در عصر پهلوی است ، داوود نژاد حاضر نیست هیچ صحنه ای از هرزگی و یا هم آغوشی و برهنگی را در قاب دوربین خود انعکاس دهد، حتی آنجا که عبدالله برای دیدن همسر و عشق سابقش به شهرنو ( خانه) می رود ، با وجود ورود به اتاقِ یک که لاجرم باید جلوه تمام عیار هرزگی باشد ، حاضر نیست زنِ آماده پذیرایی را با برهنگی و رفتار هرزگی نشان دهد ،او تنها صحنه آغوش گیری را اختصاص به ابراز محبت خواهر و برادر یا دیدار غلام و همسرش می دهد واز این جهت باید نجابت و حیای این فیلم ساز را تبریک و دست مریزاد گفت ، رفتاری که حتی در دوره فعلی سینما مورد غفلت است و ابزار پول سازی برخی از فیلم ساز ها ست .

یکی از صحنه های اثبات فساد حاکمیتی در فیلم قدغن ، آنجاست که وقتی مدیر عاملِ غلام در غیاب او قصد هتکِ حرمت به زنش را دارد و دو رفیق او مانع می شوند ، مدیر عامل بخاطر نفوذ ی با اعتماد به نفس ، به پلیس زنگ می زند و پلیس هم به جای برخورد با مجرم اصلی ، این دو جوان را به جرم مزاحمت بازداشت می کند و هیچ اقدامی برای حفظ ناموس مردم انجام نمی دهد و حتی توصیه به خویشتنداری هم می کند ، اما وقتی مدیر عامل ، به قهرِ غیرتِ غلام و دوستانش به قتل می رسد ، با فاصله کوتاهی و در کل کشور برای دستگیری آنها اقدام وتلاش می کنند.

از آنجا که داوودنژاد همواره سوژه اصلی خود را موضوعات اجتماعی قرار می دهد و هیچ علاقه ای به سوژه های ی ندارد ، قهرمان سازی خود را معطوف به این امر کرده است ، پرده پایانی فیلم که عبدالله و امیر وغلام در راه رفاقت و مرام می جنگند و در کمند خدعه نارفیقی قرار می گیرند ، یک به یک به عنوان یک قهرمان کشته می شوند ، بخصوص آنجا که عبدالله از روی بالکن به حیات می پرد و انتقام رفقایش را رفیق قدیمی و خائن امروزی می گیرد و خودش هم کشته می شود ، اوج قهرمان سازی فیلم است .


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

مامان آنا آسان بخرید دانلود فیلم و سریال فروش لوازم یدکی عمده پراید و پژو هستی دانلود بهترین ها دانـــلود فیلــم سیما گستران نوین backlinkpeace i-d